سالها از آخرین نوشته ی من در این وبلاگ میگذره. به نوعی این وبلاگ برش و مقطعی شد از یه دوره ی زندگی من.

در این مدت که ما ننوشتیم، نه بلاگفا کرکره ی این وبلاگ رو پایین کشید و نه دوستان فراموشمون کردن و با نظراتِ گاه و بیگاهشون وجود این وبلاگ روو زنده بودنش رو به من یادآوری کردن.

خوب به نظرم همین که دارم این مطلب رو اینجا پست می کنم یعنی اینکه دوباره اومدم  سراغِ این وبلاگ :) امیدوارم این بار هم  بودنِ با دوستانم در این وبلاگ، خاطراتِ و تجربه یِ خوبی رو رقم بزنه.

این شعرِ سهراب هم این روزها مدام روی ذهنم رژه میره،  بد نیست اولین پستِ این دوره مون رو هم با همین شعر تموم کنم.

" مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه ی چتر.
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد...

...
تشنه ی زمزمه ام
...
بهتر آن است که برخیزم
رنگ را بردارم و
بر تنهایی خود
نقش  پر مرغی بکشم"